پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

پرهام هستی ما دوتا

سرما خوردكى

عزيز مامان امروز با بابايى برديمت دكتر دو روز سرفه ميكنى امروز سرفه هات بيشتر شد دكتر خودت نبود جون اربعينه همه جا تعطيله مجبور شديم  ببريمت بيمارستان صارم بعداز معاينه دكترت شربت سرما خوردكى و برم هكزين و قطره بينى داد كفت زود زود خوب ميشى ولى من و بابايى خيلى نكرانتيم عزيز دلم زود خوب شو مامان تحمل بى حالى خوشكلشو نداره                              ...
14 دی 1391

حمام كردن عسلم

عزيز مامان امروز بردمت حمام خيلى شيطون شدى اصلا به مامان اجازه نميدى بشورتت وقتى هم ميخوام سرتو بشورم دستمو ميكيرى نميزارى حمام كه تموم ميشه ميخوام كه لباس تنت كنم كلاه سرت بزارم عصبانى ميشى كلاه از سرت بيرون ميارى بعدش ميخندى                               همش براى مامان دلبرى ميكنى ميدونى مامان عاشقته            ...
12 دی 1391

فرشته مامان

اين فرشته نازنين را خدا براى ما فرستاده تا زندكى ما را روشن كند   ما را به دنياى خودش مهمان كند خدا اين فرشته را از كنار خودش براى ما فرستاده است     از ته ته بهشت تا ما حس در اغوش كشيدن فرشته كوجكمان را تجربه كنيم   دنياى ما بدونه او تلخ است ما كمكش ميكنيم تا فرشته مان در دنياى ما بماند     ...
12 دی 1391

سوار شدن روروک

گل مامان چندوقتی از روروک میترسیدی دیشب مامان بزرگت گفت روروک بیارم سوارت کنیم اولش خیلی میترسیدی گریه هم کردی یه کم که گذشت بهش عادت کردی یه قدم یه قدم همه سمت میرفتی اما زودی خسته شدی امروز صبح دوباره گذاشتمت تو روروک خیلی دوستش داشتی تا یک ساعت بازی کردی مامان جون منم خیلی خوشحال شدم ...
6 دی 1391

چکاب ماهانه

پسر گلم دیروز بردمت دکتر اخه چند وقتیه شکمت خوب کار نمیکنه اونجا کلی معطل شدیم وشما کلی اذیت شدی البته منم اذیت کردی بعد از معاینه دکتر شربت لاکتولوز داد وگفت چند روزی بخوری ایشالا خوب میشی از قد و وزنت راضی بود وگفت تو سوپت گوجه وسبزیجات و روغن زیتون بریزم
5 دی 1391