روزهای پاییزی پرهام
سلام قندعسل مامان
شیطون بلای خونمون مامان از دست شما وروجک وقت کم میاره کمتر میتونم بیام
به وبلاگت سر بزنم و مطلب بزارم خوب تو این مدت سرما هم خورده بودی
بعداز اونم ماه محرم و عاشورا بود
خوب عزیزم از کارات بگم که دیگه تقریبا میتونی کلمه هارو
خیلی با مزه بگی یه موقع هایی به زبون خودت یه چیزایی هم میگی متوجه نمیشم
شیر که میخوری تموم که میشه میگی مامایی اموم شد شیشه شیرتو میدی دستم
میگی ارسی یعنی مرسی قربونت بشم عاشق این طرز حرف زدنت هستم
عزیزم زمانی که میگم بشین مامانی بره برات شیر بیاره بخوری زودی میشینی
بعد تکرار میکنی اشین اشین میگم برهام بخواب شیرتو بخور سرتو محکم میزنی زمین
زودی میگی اخ اخ بعد از ته دل میخندی فدای بسر بامزه ام برم
به حموم رفتنم میگی حمو اب بازی عاشق اب تنی هستی میگم بریم حموم زودی میگی
چشم خیلی بامزه تلفظ میکنی ادم دلش میخواد بخورتت از چیزی هم بترسی
زودی میگی ترسید بعد با تعجب من نگاه میکنی
وای از زمانی که چیزی رو به اجبار بخوای از بس دادو فریاد میکنی سر درد میگیرم
اما چیزی روبهت نمیدم جیغ میکشی و عصبانی میشی
وگریه میکنی دوباره ساکت میشی
منتظر میمونی نگام میکنی تا اون چیزی رو که میخوای به دست بیاری این
عادتت هر روز چند بار تکرار میشه
بازم اشکالی نداره عزیزم اینم مثل عادت های بد از یادت میره مامان صبوره عزیزم
خوب نازنینم از خراب کاریات بگم که دیگه چیزی تو خون نیست که نشکسته باشی
یه سری لیوان و ظرف و بقیه چیزا مثل کنترل و مجسمه و وسایل دکوری از نمونه کارات
نتونستم عکس بندازم بزرگ شدی ببینی چه شیطونی بودی
البته عزیزم همش خراب کار یا زور گو که نیستی فقط یه کمی شیطونی بازم مامان خیلی
دوست داره و خدا رو شکر میکنه که بچه ای مثل شما رو به من داده عاشقتممممم
اینجا خونه دختر عمه مامان بودیم اینم ارتین جونه
موتور ارتین سوار شدی بی خیالم نمیشی
اینجا از رو میز غذا خوری رفتی رو اوبن ای شیطون
عاشق ارتینی همش تو صورتش بودی
خونه عزیز جون روز عاشورا منتظر ی بری بیرون
با عروسکات نشستی داری اب نبات میخوری چشماتو بستی
دلت نیومد به عروسکات اب نبات ندی قربونت مهربونم
عزیزم نوبتی به هر کدوم اب نبات میدی
حالا نوبت خودتت با انصافی عزیزم