سوار شدن روروک
گل مامان
چندوقتی از روروک میترسیدی دیشب مامان بزرگت گفت روروک بیارم سوارت کنیم
اولش خیلی میترسیدی گریه هم کردی یه کم که گذشت بهش عادت کردی
یه قدم یه قدم همه سمت میرفتی اما زودی خسته شدی امروز صبح دوباره گذاشتمت
تو روروک خیلی دوستش داشتی تا یک ساعت بازی کردی مامان جون منم خیلی خوشحال شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی