پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

پرهام هستی ما دوتا

صندل تابستانى

عزيزكم ديروز بابايى برات يه صندل تابستونى خريد سايز 21 اخه هر كفشى برات ميخرم تنك ميشه فكر كنم مجبور باشم هميشه صندل بخرم اولين صندل تابستانى   ...
5 ارديبهشت 1392

ازاين روزها

عسلى مامان از این روزها واست بگم که چقدر شیطون شدی اذیت کردنات بيشتر از قبل شده اما عزیزم بازم خیلى برام شیرینه کلی مامان از تنهایی در اومده خدا رو شکر میکنم فرشته ای مثل تورو بهم داده بهترین روزهای زندگیم با تو بودنه اخه ماشالا خیلی بامزه شدی دیگه حرکتات بهتر شده همه جا رو ميكيرى و راه میری یه کمی میتونی وایستی بیرون رفتن و اومدن میدونی كسى مياد خونمون خیلی خوشحال میشی همبازی خودتو میشناسی قربونت بشم کلی بزرگ شدی کلمه هایی که میگی بابا   در در   ماما  به به  خوب دیگه واسه خودت مردی شدی عاشقتم ملوسكم اينجا رفتى اين تشتو برداشتى خودتم رفتى نشستى ...
2 ارديبهشت 1392

تنهايى ام

دلم برای بچگی ام تنگ شده... دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره دلم برای ترس از سوال معلم کارت صد آفرین بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جاکتابی زیر میزها ،...
1 ارديبهشت 1392

دندون 5 و 6

عزيزم دندون 5 و 6 در اومدن يه مدتى خيلى اذيت ميكردى واسه همين دندوناى خوشملتن كه بلاخره زدن بيرون مبارررررررك فندوقم   دوسسسسسسستت دارم عسلكم   ...
27 فروردين 1392

خوشحالى قند عسلم

عسلى مامان ديروز بردمت بيرون خيلى خوشحال بودى همين كه تاب و سرسره رو ديدى از ذوق زياد صداى عجيبى از خودت در اوردى منم بردمت كمى سوار تاب و سرسره كردمت اخه اولين دفعه است كه سرسره ميبينى اينجا دوست نداشتى نى نى ديكه اى سوار بشه محكم تاب كرفتى دوست نداشتى مامان عكستو بندازه اخم كردى اخرشم زدى زيره كريه ...
22 فروردين 1392

خاطره 13 روز

وروجكم برات مينويسم تو اين 13 روز كجا بوديم اولين روز عيد يعنى 30 رفتيم خونه مامان بزرك جون  كلى اونجا شيطنت كردى  روز اول عيد رفتيم خونه عزيز جونت شبم اونجا مونديم خيلى دير وقت بود شما هم خواب بوديد مامان و بابا هم رفتن خونه خاله مهناز خلاصه اين 2 روز خوش بوديم دوباره فرداشم رفتيم    بعد اومديم خونه تا روز ششم جايى نرفتيم اخه ميخواستيم بريم سفر شهر شمال خونه عمه زهرا هم رفتيم خونه عمه نركس نرفتيم اخه باران جون مريض بود خدارو شكر الان خوب شده وسايلمونو   جمع كرديم رفتيم خونه عزيز شب مونديم فردا صبح با دو تا داييا راهى شديم اولش تو ماشين برام خوب بود بعد كه شما...
19 فروردين 1392

ازدست تو فسقلى

از دست تو فسقلى امروز مامانو ترسوندى رفته بودى كنار مبل و بخارى ديده هم نميشدى صدات هم ميزدم جواب نميدادى همين جورى 5 دقيقه دنبالت بودم تا ديدمت همين جورى داشتى ميخنديدى قربونت بشم عسلى مامان بزرك شدى هر روز يه كار جديد ميكنى مامانو خوشحال ميكنى ...
19 فروردين 1392

ماهگرد

سلام عزيزم مامان ببخش چند روزی نتونستم بیام برات بنویسم الان ٦ روزه که ١٠ ماهت تموم شده رفتی تو 11 ماه مبارك باشه نفسم                                                                              دوسسسسست دارممممممممممممم ...
15 فروردين 1392

امروز رفتم خريد

عزيز دلم  امروز با هم رفتيم بيرون تا برات يه كلاه بخرم خيلى به دلم نشست اما برات خريدمش مباركت باشه اينم از كفشت عسلكم اينجا ميخوام موهاتو كوتاه كنم خودتو اماده كردى ببينيد خوشمل شدم ...
27 اسفند 1391