سلام عروسك قشنگم عزیزم بازم مرواریدای قشنگت زده بیرون نه و دهمین مرواریدت هم با هزار مکافات در اومد خیلی این روزا داری اذیت میشی خدا کنه هر چه زودتر به راحتی همشون در بیاد عسلم دیروز قرار شد بریم فرحزاد شام تو هم خیلی خوشحال بودی از این که میری دردری بعد از شام رفتیم بارک سمت بام تهران البته با دایی و زندایی و دختر عمه مامان بودیم تازه رسیده بودیم شما بغل بابایی بودی به بابا گفتم کمی بزاره زمین تا بازی کنی شما هم طبق معمول همین که زمین بازی دیدی تند تند راه میرفتی انگاری که داری میدویی همین که ازت غافل شدم یک دقیقه هم نمیشد رفتم سمت بابا شما هم بغلش بودی بابایی خیلی ناراحت بود یک دفعه چشم بهت خورد...