پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

پرهام هستی ما دوتا

خاطره 13 روز

1392/1/19 17:40
نویسنده : مامان مینا
394 بازدید
اشتراک گذاری

وروجكم برات مينويسم تو اين 13 روز كجا بوديم اولين روز عيد يعنى 30 رفتيم


خونه مامان بزرك جون  كلى اونجا شيطنت كردى خنده

 روز اول عيد رفتيم خونه عزيز جونت شبم اونجا مونديم خيلى دير وقت بود شما هم خواب بوديد

مامان و بابا هم رفتن خونه خاله مهناز خلاصه اين 2 روز خوش بوديم دوباره فرداشم رفتيم لبخند

 

بعد اومديم خونه تا روز ششم جايى نرفتيم اخه ميخواستيم بريم سفر شهر شمال خونه عمه زهرا

هم رفتيم خونه عمه نركس نرفتيم اخه باران جون مريض بود خدارو شكر الان خوب شده وسايلمونو

 

جمع كرديم رفتيم خونه عزيز شب مونديم فردا صبح با دو تا داييا راهى شديم اولش تو ماشين برام

خوب بود بعد كه شما  بيدار شديد كلى اذيتم كردى يك ساعت مونده به انزلى همش كريه ميكردى

 

خلاصه رسيديم همين كه وارد ويلا شديم ساكت شدى كلى هم بازى ميكردى خوب بهت حق

ميدم كلافه شده بودى ولى با اذيتاى شما رو هم رفته خوش بوديم يه كمى هم هوا سرد بود همه

 

دوست داشتن برن بيرون به خاطر شما نميشد خوب دختر عمه سهيلا هم با ما بود تو خونه هم

خوش كذشت اما روز اخر تب كردى تو مسير راه هم بيش از اندازه اذيت كردى جورى كه دوست

 

ندارم سمت شمال برم اومديم بردمت بيمارستان يه كمى سرما خوردى روز 12 حالت كمى بد بود

روز 13 همش بيرون روى داشتى جورى بود كه ميخواستم ببرمت بيمارستان با دكترت تماس كرفتم

 

فقط مايعات زياد بهت بدم تا اب بدنت تموم نشه خلاصه با بابايى تا شب بهت ميرسيديم تا فردا

بهتر شدى بردمت دكترت معاينت كرد خدارو شكر خوب شده بودى اينم خاطره مسافرت ما و روز

 

13 بدرمان فسقل مامان عكساتو بعدا برات ميزارم دوست دارم ماچماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
17 فروردین 92 9:22
سزدتون به در سال خوبی داشته باشین