روز بد
ورجكم امروز خيلى روز بدى بود سوار تاب كردمت كمر بندتم بستم رفتم ظرف بشورم
ديدم صدايى ازت نمياد
همين كه شير اب بستم داشتم كه ميومدم يه دفع يه صداى بدى اومد يه لحظه فكر كردم
نكنه تو اوفتادى
اومدم ديدم افتادى و نفست رفته بود خيلى ترسيدم زودى بغلت كردم
بهت اب دادم حالت بهتر شد
بين فرق سرت قرمز و ورم كرد بعد كه ارومتر شدى تابتو باز كردم خدا خيلى رحم كرد
خیلى شيطون شدى هم كمربندتو باز كردى هم خودتو اويزون كرده بودى اصلا فكرم به اين نميرسيد
كه خودتو بندازى بازم خدا رحم كرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی