دردر رفتن عسلم و سالگرد مامان و بابا
سلام نفسم
کوچولو ی دوست داشتنی مامان این چند روز همش با هم به تفریح و گردش
بودیم و خیلی هم خوش گذشت شما هم که حسابی اتیش سوزوندی
روز چهار شنبه که رفتیم خونه عزیز جون شبم موندیم تا مامان بتونه یه شب
قدر بره مسجد و خیلی هم خوش گذشت حسابی همه رو دعا کردم
٥شنبه هم خونه خاله مهناز دعوت بودیم از اون لحظه که رفتیم خونشون
حسابی با بچه ها بازی کردی شب هم یه تولد کوچولو برای متین گرفتیم
اخه متینم ١ ساله شده البته ششم مرداد تولدش بود چون ما اونجا بودیم
خاله اون روز گرفت خوش گذشت جمعه هم چهارمین ازدواج
مامان و بابا بود هر سال با هم میرفتیم بیرون جشن
میگرفتیم امسال شما هم بودی و خیلی خوش گذشت البته مامان بابا هم با
ما اومد یاد گرفتی مامانجی و بابا جی بگی دیروز همش صدامون میکردی
ما هم ذوق زده میشدیم قربونت بشم که همه چیز و میفهمی هر چیزی رو
میخوایی با دست بهم نشون میدی میگی این این دوبار تکرارش میکنی
قربونت بشم مادر دوست دارم
اینم عسلم و متین گلی
عزیزم داری غذا انتخاب میکنی