صندل تابستانى
عزيزكم ديروز بابايى برات يه صندل تابستونى خريد سايز 21 اخه هر كفشى برات ميخرم تنك ميشه فكر كنم مجبور باشم هميشه صندل بخرم اولين صندل تابستانى ...
نویسنده :
مامان مینا
0:22
ازاين روزها
عسلى مامان از این روزها واست بگم که چقدر شیطون شدی اذیت کردنات بيشتر از قبل شده اما عزیزم بازم خیلى برام شیرینه کلی مامان از تنهایی در اومده خدا رو شکر میکنم فرشته ای مثل تورو بهم داده بهترین روزهای زندگیم با تو بودنه اخه ماشالا خیلی بامزه شدی دیگه حرکتات بهتر شده همه جا رو ميكيرى و راه میری یه کمی میتونی وایستی بیرون رفتن و اومدن میدونی كسى مياد خونمون خیلی خوشحال میشی همبازی خودتو میشناسی قربونت بشم کلی بزرگ شدی کلمه هایی که میگی بابا در در ماما به به خوب دیگه واسه خودت مردی شدی عاشقتم ملوسكم اينجا رفتى اين تشتو برداشتى خودتم رفتى نشستى ...
نویسنده :
مامان مینا
20:23
تنهايى ام
دلم برای بچگی ام تنگ شده... دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای پاککن های جوهری و تراش های فلزی برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی دلم برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره دلم برای ترس از سوال معلم کارت صد آفرین بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جاکتابی زیر میزها ،...
نویسنده :
مامان مینا
13:48
دندون 5 و 6
عزيزم دندون 5 و 6 در اومدن يه مدتى خيلى اذيت ميكردى واسه همين دندوناى خوشملتن كه بلاخره زدن بيرون مبارررررررك فندوقم دوسسسسسسستت دارم عسلكم ...
نویسنده :
مامان مینا
16:41
خوشحالى قند عسلم
عسلى مامان ديروز بردمت بيرون خيلى خوشحال بودى همين كه تاب و سرسره رو ديدى از ذوق زياد صداى عجيبى از خودت در اوردى منم بردمت كمى سوار تاب و سرسره كردمت اخه اولين دفعه است كه سرسره ميبينى اينجا دوست نداشتى نى نى ديكه اى سوار بشه محكم تاب كرفتى دوست نداشتى مامان عكستو بندازه اخم كردى اخرشم زدى زيره كريه ...
نویسنده :
مامان مینا
14:07
خاطره 13 روز
وروجكم برات مينويسم تو اين 13 روز كجا بوديم اولين روز عيد يعنى 30 رفتيم خونه مامان بزرك جون كلى اونجا شيطنت كردى روز اول عيد رفتيم خونه عزيز جونت شبم اونجا مونديم خيلى دير وقت بود شما هم خواب بوديد مامان و بابا هم رفتن خونه خاله مهناز خلاصه اين 2 روز خوش بوديم دوباره فرداشم رفتيم بعد اومديم خونه تا روز ششم جايى نرفتيم اخه ميخواستيم بريم سفر شهر شمال خونه عمه زهرا هم رفتيم خونه عمه نركس نرفتيم اخه باران جون مريض بود خدارو شكر الان خوب شده وسايلمونو جمع كرديم رفتيم خونه عزيز شب مونديم فردا صبح با دو تا داييا راهى شديم اولش تو ماشين برام خوب بود بعد كه شما...
نویسنده :
مامان مینا
17:40