پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

پرهام هستی ما دوتا

ازدست تو فسقلى

از دست تو فسقلى امروز مامانو ترسوندى رفته بودى كنار مبل و بخارى ديده هم نميشدى صدات هم ميزدم جواب نميدادى همين جورى 5 دقيقه دنبالت بودم تا ديدمت همين جورى داشتى ميخنديدى قربونت بشم عسلى مامان بزرك شدى هر روز يه كار جديد ميكنى مامانو خوشحال ميكنى ...
19 فروردين 1392

ماهگرد

سلام عزيزم مامان ببخش چند روزی نتونستم بیام برات بنویسم الان ٦ روزه که ١٠ ماهت تموم شده رفتی تو 11 ماه مبارك باشه نفسم                                                                              دوسسسسست دارممممممممممممم ...
15 فروردين 1392

امروز رفتم خريد

عزيز دلم  امروز با هم رفتيم بيرون تا برات يه كلاه بخرم خيلى به دلم نشست اما برات خريدمش مباركت باشه اينم از كفشت عسلكم اينجا ميخوام موهاتو كوتاه كنم خودتو اماده كردى ببينيد خوشمل شدم ...
27 اسفند 1391

سورى

    چهارشنبه سوري    يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند.   چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن نوروز برگزار مي شود. مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد.    مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، ...
26 اسفند 1391

اخر سال

سلام بر عسلی مامان  عزيز دلم دیگه چیزی نمونده سال ٩١ تموم بشه اصلا باورم نمیشه به این سرعت یک سال گذشته باشه چون که با تو بودم برام زمان خیلى  زود گذشت سال ٩٠ جیگر مامان تو شکمم بودی هر جا میرفتم تو هم با من بودی  امسال که برای من سال خیلی خوبی بود چون تو عسلی رو دارم  ارزو ميكنم امسال هم سال خیر و خوبی همراه با سلامتى هم برای خانواده  و هم برای دوستانمان باشد   دوست دارم قند عسلم             عيد همه دوست جونيام مباررررررررررك عاشقتونم          &nbs...
26 اسفند 1391

روز بد

ورجكم امروز خيلى روز بدى بود سوار تاب كردمت كمر بندتم بستم رفتم ظرف بشورم ديدم صدايى ازت نمياد همين كه شير اب بستم داشتم كه ميومدم يه دفع يه صداى بدى اومد يه لحظه فكر كردم نكنه تو اوفتادى اومدم ديدم افتادى و نفست رفته بود خيلى ترسيدم زودى بغلت كردم بهت اب دادم حالت بهتر شد بين فرق سرت قرمز و ورم كرد بعد كه ارومتر شدى تابتو باز كردم خدا خيلى رحم كرد خیلى شيطون شدى هم كمربندتو باز كردى هم خودتو اويزون كرده بودى اصلا فكرم به اين نميرسيد كه خودتو بندازى بازم خدا رحم كرد   ...
22 اسفند 1391