پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

پرهام هستی ما دوتا

18ماهگی و مریضی دردونه ام

دردونه عزیزم سلام عزیزم ازاین روزامون بگم که اصلا حوصله ندارم بیام برات مطلب بزارم همین که به خودم میام مریض شدی واکسن 18 ماهگیتم عقب افتاد بیشتر ناراحت شدم نمیدونم چی شد مریض شدی تازه سرما خوردگیت خوب شده بود حالتم خوب بود روی دست و لای انگشتات جوش زده بود انگاری که یه چیزی نیشت زده باشه بردمت دکتر گفت ویروسه دارو داد گفت چند روز دیگه خوب میشی خدارو شکر خوب شدی اما عزیزم نمیدونم  چرا این روزا اصلا اروم و قرار نداری با هیچ چیزی سر گرم نمیشی مدام باید کنارت باشم تا خیالت راحت بشه واسه همین مامانی هم از همه کاراش میمونه  ازهمه چیز مهمتر واکسنت مونده دوباره باید استرس ب...
11 آذر 1392

عکس

سلام گل قشنگم عزیزکم اومدم عکساتو برات بزارم نفسسسسسسسسسم ٠عشششششقم خندهای فرشته کوچولو نقاشی کشیدن فرشته کوچولوی مامان قند نباتم ببین چطور علاقه نشون میدی بازی با بازل چوبی   اینجا به عروسکت داری شیر میدی شیطنت فرشته کوچولو ی عزیز شادیه گل قشنگم اینم اخرین شیطنت گلم ...
5 آذر 1392

روزهای پاییزی پرهام

سلام قندعسل مامان شیطون بلای خونمون مامان از دست شما وروجک وقت کم میاره کمتر میتونم بیام به وبلاگت سر بزنم و مطلب بزارم خوب تو این مدت سرما هم خورده بودی بعداز اونم ماه محرم و عاشورا بود خوب عزیزم از کارات بگم که دیگه تقریبا میتونی کلمه هارو خیلی با مزه بگی یه موقع هایی به زبون خودت یه چیزایی هم میگی متوجه نمیشم شیر که میخوری تموم که میشه میگی مامایی اموم شد شیشه شیرتو میدی دستم  میگی ارسی یعنی مرسی قربونت بشم عاشق این طرز حرف زدنت هستم عزیزم زمانی که میگم بشین مامانی بره برات شیر بیاره بخوری زودی میشینی بعد تکرار میکنی اشین اشین میگم برهام بخواب شیرتو بخور سرتو محکم میزنی ز...
27 آبان 1392

17 ماهگی

وروجکم عشقققققققققم   17 ماهگیت مبارک   دوسسسسسست دارررررررررررررررررررم عشقمممممم   ...
13 آبان 1392

در نبود بابایی

سلام عروسک قشنگم عزیزم تو این مدتی که نبودیم و به اینترنت دسترسی نداشتم نتونستم بیام برات مطلب بزارم و به دوستای گلمون سر بزنیم دلمون برای همتون تنگ شده بود تازه میفهمم چقدر به این وبلاگ وابسته شدم ممنونم از دوستای نازنین که ما رو از یاد نبردن  همتونو دوست داریم اینم عکسای این چند وقت وروجکم بعدا میام از کارات و حرفای جدید برات میگم اینجا تولد صدف جون دختر عمه اولی نگین و صدف و باران و علیرضا و برهام صدف جون داره کیک تولدشو فوت میکنه بچه ها همه هیجان دارن اینجا وروجکم داره بالانس میزنه این یه نمونه همراه با خرس شاخسین خونه زندایی ...
11 آبان 1392

سفر بابایی

سلام عزیزم نفسم امروز دلم گرفت واسه این که بابایی رفت سفر یه ١٠ روزی هم سفرش طول میکشه خوب واسه کار رفته ایشالا که به سلامتی بره و برگرده ما هم این چند روز میریم خونه عزیز جون تا کمتر دلتنگ بشیم راستی امروز تولد صدف جون بود دختر عمه تولدت مبارک باشه روز چهار شنبه براش یه جشن کوچولو گرفتیم   ...
28 مهر 1392