اخر تابستون
سلام عسل مامان ببخشید که خیلی دیر اومدم چند وقتیه میخوام بیام مطلب برات بزارم حوصله نمیکنم البته زمانی که بیداری اصلا سمت اینترنت نمیتونم بیام زمان خوابتم یا کار دارم یا دیگه حوصله نمیکنم خوب بگذریم ازاین چند روزمون بگم که از زمان عروسی دختر عموم تا الانم بیکار نبودیم ٢٤ مرداد که عروسی نازی جون بود الاهی که خوشبخت بشه یه مدت دوندگی برای عروسی داشتیم و خیلی خوش گذشت بعد از اونم مهمونی مامان بزرگت بود تا تونستی اتیش سوزوندی ولی با شیطنتای تو جیگری خوش گذشت بعد از اونم مهمونی خاله زینب بابا بود روز جمعه بازم از زمانی که رفتیم یه جا بند نبودی البته بابایی زودی بعد از نهار اومد دنبا...
نویسنده :
مامان مینا
14:46