پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

پرهام هستی ما دوتا

فقط براى تو

به من تکیه کن   من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن بنهی  تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو درآن از هراس بیاسائی  تمام نیروئی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم  تا چهره ات را نوازش کند تمام بودن خود را زانوئی میکنم تا بر آن به خواب روی  خود را , تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از آن بیاشامی از آن برگیری , هر چه بخواهی از آن بسازی , هر گونه بخواهی باشم !   تقديم به تنها فرشته مامان    ...
24 بهمن 1391

دندون در اوردن

فسقل مامان عزیز دلم مامان و بابا تازه فهمیدن دندون در اوردی داشتم سیب میدادم یه تیکه بزرگ تو دهنت بود خواستم درش بیارم انگشتم به دندونت خورد  خیلی خوشحال شدم زمانیکه به بابات گفتم خیلی تعجب کرد میگفت چرا تب نکردی اخه بابات همیشه نگرانته بلاخره خیلی خوشحال شد از این که بی سر و صدا دندونت در اومد .                                                     &nbs...
24 بهمن 1391

شيرين كارى

فسقل مامان يه مدت كوتاهى نبوديم از شيرين كاريات برات بنويسم حالت كه بهتر شده خيلى زياد براى مامان حرف ميزنى   تازه ياد كرفتى خودتو رو زمين بكشى سوار روروك كه ميشى هر سمتى دلت ميخواد ميرى  مامان هر سمت كه ميره دلت ميخواد با هم باشيم همه اسباب بازيهات و مي شناسى  اونايى رو كه           دوست ندارى بازى نميدى هر كسى رو دوست دارى دستتو بلند ميكنى كه بغلت كنه بابا كه رفته بود                       مشهد وقتى اومد همش دستتو بلند ميكردى تا بغلت كنه بابا كه سرما خورده نت...
24 بهمن 1391

دعوت به مسابقه

             امروز صبح از طرف دوست خوبم افسانه جون مامان محمد حسين و محمدطاها                                     به مسابقه دعوت شدم   هدفمان از درست كردن نى نى وبلاك ¦ زمانى كه با نى نى وبلاك اشنا شدم خيلى برام جالب بود الان كه 2 ماه از خاطرات عسلم ميكذره برام دوست داشتنى شده مينويسم براى تنها عزيزم هم براى خودش خاطره بشه هم براى من و بدونه كه روزهاى خوب و سختمان كنار هم كذشت و زما...
23 بهمن 1391

ديكشنرى تلفظ كلمات

عزيز دلم ديروز خيلى خوشحال بودم باورم نمي شد بتونى بدونه كمك وايستى منم خوشم اومد تشويقت ميكردم تو هم خوشت اومده بود ميخنديدى يه مدتى بود خيلى تلاش ميكردى بلاخره به سر انجام رسوندى  افرين عسلكم ديروز خونه عزيز جون بوديم مشغول بازى با خاله مهسا بودى يه دفعه شروع كردى دست دسى همين طورى منو خاله مهسا با تعجب نكاهت ميكرديم  تا خود شب دست دسى ميكردى خيلى وقته كه به بابايى دستم ميدى بابا كه از بيرون مياد دستتو ميارى بالا تا دستتو بكيره   قند عسلم زياد برام حرف ميزنى تا حوصله مامان سر نره منم خيلى دوست دارم ديكشنرى تلفظ كلمات دد دد   بابا بابا         ب ب ...
21 بهمن 1391

عكس 2 ماهكى

عسلى مامان اينجا 2 ماهته داشتم عكساى اون موقع رو مي ديدم خيلى عوض شدى مو كه نداشتى نمى تونستى بشينى خوب تعادل نداشتى الان ماشالا بزرك شدى كلى كاراى جديد ياد كرفتى   ...
17 بهمن 1391

شيطون

اين قسمت از خونه رو خيلى دوست دارى بيكار كه ميشى يه سرى ميزنى يه خنده ناز تحويل مامان ميدى با ذوق ميرى سراغ كابينتا شروع ميكنى براى بهم ريختن  ...
17 بهمن 1391

ترس عروسكم

عسلى مامان خيلى از اين ميمون ميترسى خوب تماشا ميكنى بعد با ترس مامانو تماشا ميكنى عروسكتو محكم بغل ميكنى ميمونه نخورتش صداى ميمونه در مياد بعد اشك تو رو در مياره كارى از دستت بر نمياد به اجبار ميخندى اينجا ميخواى از دستش فرار كنى ...
17 بهمن 1391